شعر هیرو شیمای کوردستان را به تمام کورد زبانان جهان که در سوگ حلبچه سروده شده ؛ تقدیم می نمایم.
دنیا خهمه، ژیان ژانه
بۆ شارهکهی بههاری سوور
هیرۆشیمای کوردستانه
حهلهبجهی دایکی شارهزوور
کۆرپه به بێشکه و لانکهوه
منداڵ به سینگی دایکهوه
بۆ یادی نهورۆزی ئهمساڵ
سووتان و بوون به کۆی زووخاڵ
شهرته ههموو بهرد و داری
حهلهبجهی تینووی رزگاری
دهکهینه خهنجهری تۆڵهی
بهرپشتێنی کوردهواری
شیعر: ڕهزا حهمه
ترجمه کمی آزاد از شعر حلبچه ی رضا محمد:
دنیا سراسر غم است و زندگی، همه درد
به یاد شهری که بهارش سرخ بود:
هیروشیمای کردستان
حلبچه، مادر "شهرزور"
و به یاد نوروز آن سال
که نوزادان در گهواره هایشان
و نوباوگان بر سینه های پر مهر مادران
سوختند
و کپه ای از زغال شدند
کنون، گاه پیمان است
بیائید که از تمامی سنگها
از تنه ی همه ی درختان حلبچه
شهر تشنه ی رهایی
خنجرآخته ی انتقامی بسازیم
آویخته بر کمرشال هر کورد
[گل][گل][گل]
مدیرمسئول محترم وبلاگ
سلام علیکم
جشنواره وبلاگ نویسی
باصلوات برحضرت ختمی مرتبت محمدمصطفی(ص)به اطلاع میرساند پایگاه خبری تحلیلی هاناپرس در راستای رسالت رسانه ای خویش و حمایت از وبلاگ نویسان مناطق کُردنشین اقدام به بخش وبلاگستان نموده ،در صورت وجود مطلب تولیدی لطفا لینک آن را به ایمیل parsaresaneh@yahoo.comارسال فرمایید تانسبت به لینک وبلاگ و درج مطلب تولیدی بنام خودتان اقدام شود.
درصورتی که پایگاه خبری تحلیلی هاناپرس را در وبلاگ خویش لینک فرمائید،این پایگاه خبری هم مهمترین عناوین منتشرشده از طرف شمارا بصورت متناوب در وبلاگستان خویش منتشرمی کند،منتظرپیامتان هستیم
لطفابه سایروبلاگ های دیگر هم اطلاع رسانی فرمائید.
مدیرگروه بخش وبلاگستان هاناپرس اسرین رحیمی
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
می شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهـوه ی غروب هـای دلگیـر ِ جـمعـه را
که نمی شود تنهایی خورد...!
سلاو هاورئ خوشه ویستم .
وبتون خیلی زیبا و دلنشین هستش .
ی سری هم به وب من بزن و اگه موافقی همدیگر را بلینکیم بعد خبرم کن .
زور سپاس چاوه روانم .
شعر هیرو شیمای کوردستان را به تمام کورد زبانان جهان که در سوگ حلبچه سروده شده ؛ تقدیم می نمایم.
دنیا خهمه، ژیان ژانه
بۆ شارهکهی بههاری سوور
هیرۆشیمای کوردستانه
حهلهبجهی دایکی شارهزوور
کۆرپه به بێشکه و لانکهوه
منداڵ به سینگی دایکهوه
بۆ یادی نهورۆزی ئهمساڵ
سووتان و بوون به کۆی زووخاڵ
شهرته ههموو بهرد و داری
حهلهبجهی تینووی رزگاری
دهکهینه خهنجهری تۆڵهی
بهرپشتێنی کوردهواری
شیعر: ڕهزا حهمه
ترجمه کمی آزاد از شعر حلبچه ی رضا محمد:
دنیا سراسر غم است و زندگی، همه درد
به یاد شهری که بهارش سرخ بود:
هیروشیمای کردستان
حلبچه، مادر "شهرزور"
و به یاد نوروز آن سال
که نوزادان در گهواره هایشان
و نوباوگان بر سینه های پر مهر مادران
سوختند
و کپه ای از زغال شدند
کنون، گاه پیمان است
بیائید که از تمامی سنگها
از تنه ی همه ی درختان حلبچه
شهر تشنه ی رهایی
خنجرآخته ی انتقامی بسازیم
آویخته بر کمرشال هر کورد
[گل][گل][گل]
تنها خداست که میداند
“بهترین”
در زندگیت چگونه معنا میشود!
من در سال نو آن بهترین را برایت آرزو میکنم.
**نوروزت مبارک**
حمایت از وبلاگ نویسان مناطق کردنشین
جشنواره بزرگ وبلاگ نویسی
www.hanapress.ir
http://hanapress.ir/component/content/article/114-%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%BA/2171-%D8%AD%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B7%D9%82-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86
مدیرمسئول محترم وبلاگ
سلام علیکم
جشنواره وبلاگ نویسی
باصلوات برحضرت ختمی مرتبت محمدمصطفی(ص)به اطلاع میرساند پایگاه خبری تحلیلی هاناپرس در راستای رسالت رسانه ای خویش و حمایت از وبلاگ نویسان مناطق کُردنشین اقدام به بخش وبلاگستان نموده ،در صورت وجود مطلب تولیدی لطفا لینک آن را به ایمیل parsaresaneh@yahoo.comارسال فرمایید تانسبت به لینک وبلاگ و درج مطلب تولیدی بنام خودتان اقدام شود.
درصورتی که پایگاه خبری تحلیلی هاناپرس را در وبلاگ خویش لینک فرمائید،این پایگاه خبری هم مهمترین عناوین منتشرشده از طرف شمارا بصورت متناوب در وبلاگستان خویش منتشرمی کند،منتظرپیامتان هستیم
لطفابه سایروبلاگ های دیگر هم اطلاع رسانی فرمائید.
مدیرگروه بخش وبلاگستان هاناپرس اسرین رحیمی
بند دلـــم را
به بند کفش هایت گره زده بودم
که هر جا رفتـی، دلم را با خود ببری
غافل از اینکه
تو پــــا برهنه مـــی روی و بـــی خبر….
وقتی که میگن زن شیطون رو هم درس میده قبول کن!
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد!!